شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

ماجرای زندانی شدن استاد حسن رحیم‌پور + فایل مخصوص موبایل

این خاطره از زبان استاد رحیم‌پور نقل می‌شود:

جوانی یه امتیاز مثبت داره و اون اینه که آدم صادقانه و صریح تصمیم می‌گیره و حرفشو می‌زنه. هر چی سن می‌ره بالاتر آدم محافظه‌کارتر، ترسوتر می‌شه. وقتی سن بره بالا، البته آدم عاقلترم می‌شه. یعنی از هر دو سمت، هم تجربه زیاد می‌شه هم محافظه‌کاری و ترس. قدرت تصمیم‌گیری و جرات تصمیم‌گیری کم می‌شه. اون انسانهای فوق‌العاده کسانی هستند که بتونند جرات جوانی رو با عقل پیری جمع بکنند. و این خیلی عالی می‌شه اگه بشه. ولی در تصمیم‌گیری واقعا همین جوریه. من خودم رو که نگاه می‌کنم، یادمه که سال 63 از جبهه برگشته بودیم. مجروح هم بودم با عصا راه می‌رفتم. بعضی از این فقرا رو می‌دیدم تو زمستون کنار خیابون می خوابن تو برف. با رفقا گفتیم بریم اینا رو ببریم حمام بشوریم تمیزشون بکنیم. این کارو بچه‌ها کردند. بعد هی گشتیم اینا رو یه جایی تحویل بدیم. کسی تحویل نمی‌گرفت رو دست ما مونده‌ بودند. یک چند مدتی بود اینا رو بردیم مسجد. دیدیم اینا بعضیاشون عقلشون هم درست نیست ممکنه خرابکاری بکن. بعد هم مسجد راه نمی‌ده. مسجد خوابگاه نیست. اینا رو بردیم زیر زمین خونه‌ی پدریمون. شبا اونجا می‌خوابیدن روزا می‌رفتن گدایی. بعد گفتیم اینجوری نمیشه باید از پول گدایی یه قسمتش رو هم به ما بدین. نصف کنین مثلا. هر چی ما رفتیم این ور اون ور که:"بابا اینا رو یه جایی نیست جمع کنه؟" گفتن:"باید بری دادگستری." رفتیم دادگستری. از این ور به اون ور از این اتاق به اون اتاق هی ما رو پاسکاری کردن و از آخر هم گفتن:"باید بری پیش رئیس دادگستری." هر کاری کردیم ما رو راه ندادن من هم عصامو گذاشتم روی در اتاقش و در باز شد و محکم خورد به دیوار گفت:"آقا چیه شلوغ می کنی؟ اغتشاش می کنی؟"  گفت:"شما کی هستی؟"  گفتم:"من اسم ندارم." گفت:"چکار داری؟" گفتم:"کار شخصی ندارم." گفت:"پس چرا اومدی اینجا؟" گفتم:"برای این قضیه اومدم." گفت:"تو خودت دیوانه‌ای! باید خودت رو اول بگیرن." ما رو بازداشت کردن انداختن تو بازداشتگاه دادگستری مشهد. من گفتم اینا ما رو یک هفته‌ای نگه می‌دارن. بعدش که بالاخره میارن بیرون من حرفمو دوباره می‌زنم. ببینم اینا تکلیفشون چی می‌شه. اینا رو تو کشورای کمونیستی جمع می‌کنن. تو کشورای سرمایه‌داری هم جمع می‌کنن. تو کشور امام زمان(عج) فقط جمع نمی‌کنن؟ البته اون موقع فکر می‌کردم که جمع می‌کنند. بعدها که رفتم دیدم که هم در کشورای بلوک شرق و هم غرب، در نیویورک، در لندن، در بسیاری از شهرها محلاتی هستند که صدها و هزاران نفر شبها کنار خیابون می‌خوابند. اون موقع این رو نمی‌دونستم. اون ها هم جمع نکنن کشورای اسلامی باید جمع کنن. خلاصه گفت:"راه چاره نیست. فقط اینا باید یه تخلفی بکنن. کسی از اینها شکایت بکنه تا ببرنشون زندون!" این راه حلی که گفتن راه حل قانونی اینه. خب می‌خوام بگم فرق بین پیری و جوانی رو. من الان هم او صحنه‌ها رو می‌بینم ولی الان دیگه همچین تصمیمی‌ نمی‌گیرم. این روحیه رو دیگه ندارم. البته با خودم محاسبه می‌کنم سریع با خودم می‌گم:"خب من راجع به این فقرا حرف بزنم باعث فرار سرمایه از کشور نمی‌شه؟ قانون رو به هم می‌ریزه. خب این یه جور بی‌قانونیه. اصلا خشونته. همینطور از این جور چیزا میاد تو ذهن آدم. بعد آدم نهایتا تصمیم می‌گیره که اصلا تکلیف شرعی و قانونیه اینه که از کنار همین بدبخت رد شم. اون کنار خیابون افتاده ولی من تکلیفمه که از کنارش رد شم. دعا کنم تو دلم یا مثلا غصه بخورم. این فرق آدم جوونه با آدمی که سنش می‌ره بالا.


××××

برای دانلود فایل صوتی مخصوص موبایل اینجا کلیک کنید. (حجم 1/1 مگابایت)

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما دوست عزیز نویسنده
ایام تاسوعا و عاشورای حسین بن علی بر شما تسلیت باد.
اگر قابل دونستید
وبلاگ شهید مجتبی محمدی دارانی رو لینک کنید.
ممنون و سپاسگزار از زحمات شما.

داوود یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ق.ظ

سلام. تو از کجا منو ژیدا کردی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد