شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

مستند روح الله (مراکز پخش)


 مستند "روح الله" در هفدهمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) غوغایی در دل عاشقان حضرت روح الله به پا کرد. نام کامل این مستند "خمینی روح خدا - فرمانده کل قوا " است.

"محمد دبوق" مستند ساز لبنانی به همت شبکه المنار لبنان مستندی ۱۰ قسمتی ساخته که همین روزها نیز در شبکه المنار در حال پخش است ولی نسخه اصلی آن توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خریداری شد تا ایرانیان که روزی حضور پربار امام را در بین خود احساس کرده اند اکنون از نور مشعل فروزانی که در این فیلم به نمایش گذاشته شده بی بهره نمانند و حسرت نخورند که چرا ما برای ساختن چنین مستند جامعی اقدام نکردیم.

نشان دادن زوایای مختلف زندگی و تفکر ناب بت شکن قرن بیستم از اجداد آن حضرت تا رحلت و رهبری آیت الله خامنه ای با شیوه ای جذاب و تیزبینانه در این مستند شگفت آور انجام شده است.
 
مستند ساز لبنانی تصاویر فراونی را در این مجموعه به نمایش گذاشته که برای اولین بار نشان داده می شود و پیش از این هیچ کس چنین تصاویر بکر و تحلیل جامع تصویری از زندگی امام و تاریخ ایران و انقلاب اسلامی ندیده است.   
 "مستند روح الله" را می توانید به وسیله تماس با شماره تلفن های 88750065 - 88759600 (بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس) تهیه کنید.

منبع:حامد طالبی

*****

این قمست بعدا اضافه شد:

طبق اطلاعات بدست آمده از یک منبع آگاه که نخواست نامش فاش شود،مستند روح الله در مراکز زیر هم توزیع می شود.قیمت سری کاملش (۱۰ حلقه اش) هم ۵۸۰۰ تومان ناقابل است.

+++ فروشگاه صریر روبروی دانشگاه تهران (تلفن ۶۶۹۵۴۱۰۸)

+++ میدان انقلاب ، خیابان کارگر جنوبی ، نرسیده به خیابان لبافی نژاد ، پاساژ مهستان

به داد ما برسید

 

 

مسئولین،مسلمین

به داد ما برسید.این چه سازمان رسمی شناخته شده ای است که اسلحه انفرادی ندارد.نیروهای شهادت طلب پاسدار را آموزش ندادید.مسامحه کردید.چوبش را از خدای عزّ و جل می خورید و خواهید خورد.چه باید بگویم که شاید شما را به حرکت وا دارم.این را بگویم که از 150 پاسدار خرّمشهر تنها 30 نفر باقی مانده،بگویم که ما می توانیم با 30 خمپاره،خونین شهر را برای سه ماه نگه داریم و امروز 30 تفنگ نداریم و حال آنکه سازمانهای غیر رسمی با امکانات فراوان بر ما آن می رانند که باید برانند. واقعیت این است که ارتش امروز ما نمی تواند بدون وجود سپاه پاسداران و بالعکس کوچکترین تحرّکی داشته باشد. من را وقت آن نیست که بگویم تا بحال چه کارهای متهوّرانه ای انجم داده ایم.خدا می داند که ما تانکهای دشمن را لمس کردیم،فغانهای زنانه آنها را در شبیخون های خود شنیدیم.سایه ما به حول خدا و مکتب اسلام همواره مورد حملات سلاح های سنگین دشمن بوده و هست. دشمن هرگز نتوانسته است اسیر ما را تحمّل کند، اسرای پاسدار یا از پشت تیرباران شده و یا آنکه در زیر تانکها له و لورده گردیده اند.پناهندگان عراقی همواره ترس نیروهای دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان یک معجزه الهی مطرح می کنند. سلاح را به دست صالحین بدهید، سلاح را به دست صالحین بدهید.تا بحال دشمن حسرت گرفتن یک اسلحه کمری را از پاسداران همواره به دل داشته و خواهد داشت . ما شهدای زنده، فراوان داریم.ما اصحاب حسین به مقدار زیادی داریم.ما برپادارندگان کربلای 30 روزه خرّمشهریم.ما بهشت را در زیر سایه شمشیرها می بینیم.شهدای 25 روزه ما هنوز دفن نشده اند.به داد ما برسید ما نیاز به اسلحه و امکانات داریم.ما در راه خدا جان داریم که بدهیم امّا امکانات دادن جان را نداریم.به خود بیایید،فریادهای پاسداران از فقدان امکانات بر ما زمین و زمان را تنگ کرده، خستگی زیاد مانع از ادامه نوشتن من می شود. ولی باز هم باید بدانید که ما شهیدان زنده هستیم که به نبرد خویش علیه مردگان زنده ادامه خواهیم داد.اگر وساطت کنید و ما را به حدید خداوند مسلّح سازید فضرب الرقاب خویش را تا سقوط دولت بعث عراق و دیگر زورمندان و قلدران ادامه خواهیم داد و گرنه تا آن زمان مبارزه خواهیم کرد که شهید شویم و تکلیف شرعی خویش را بجا آوریم.

والسّلام

علی شمخانی،فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان 3/8/1359

***

توضیح:نامه ی بالا را سوّم خرداد منتشر کرده بودم،اما ظاهرا به علت یک مشکل فنّی در سیستم بلاگ اسکای حذف شده بود.

منبع عکس:راز نهفته

 موسسه آرمان به تازگی مجموعه سخنرانی های سعید قاسمی را برای فروش گذاشته است اینجا
 

۱۴ خاطره از شهید چمران

تازگیها وبلاگی دیدم با عنوان ۱۰۰ خاطره که فعلا با ۲۰۰ خاطره از شهید زین الدین و شهید چمران بروز شده و طبق گفته ی خودشون قراره بعدها کاملتر هم بشه. منبع این ۱۴ خاطره هم همون وبلاگه.حتما یه سر بزنید.اینجا کلیک کنید.

1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند ؟ می گویم « مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته .» کی باور می کند؟

2) ریاضیش خیلی خوب بود . شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.

3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.

4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.

5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت « پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.»

6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:« صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود» گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.

7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان ، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترین نمره .

8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود «این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.»

9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.

10) بورس گرفت . رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستندو به ش گفتند « ماترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفی عاقل و رشیده . من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم» بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.

11) می خواستیم هیأت اجرایی کنگره دانش جویان را عوض کنیم . به انتخابات فقط چند روز مانده بود. ما هم که تبلیغات نکرده بودیم . درست قبل از انتخابات ، مصطفی رفت و صحبت کرد. برنده شدیم.

12) چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی ، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست میدهد. » خودش می خندید. می گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم»

13) بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابی فکر کرد. به این نتیجه رسید که مبارزه ی پارلمانی به نتیجه نمی رسد و باید برود سلاح دست بگیرد. بجنگد.

14) باهم از اوضاع ایران و درگیری های سیاسی حرف می زدیم .نمی دانستیم چه کار می شود کرد. بدمان نمی آمد برگردیم، برویم دانشکده ی فنی ، تدریس کنیم . چمران بالاخره به نتیجه رسید . برایم پیغام گذاشته بود « من رفتم .آنجا یک سکان دارهست. » و رفت لبنان.
 

سودای عشق

مستقیم، مستقیم، مستقیم، هی به چپ،هی به چپ، هی به راست .جاده، آسفالت، آسفالت .خاکی، خاکی،خاکی، خاکی .دورِ دورِ دور. یک کوره راه تاریک ،وحشتناک ،دور از هیاهو ، تا چشم کار می کرد خاک بود و خاشاک. پشت سر،جاده خاکی ، آن دورها چند تا چراغ کوچک که سو سو می زد . بدون سر و صدا ، ساکتِ ساکت ، یواش، یواش، یواشتر. بوق ،ترمز،تلنگر.خسته و کوفته . پیاده،پیاده،پیاده .کوچه های ناهموار ،گلی، تاریک ،باریک .بیغوله ،کلبه، حصار،دیوار،مثلاًخانه ،درب آهنی ،درب چوبی ،در! در برای کوبیدن ،لنگر برای کوبیدن ،زنگ برای فشردن ،اف اف برای پاسخ ،هیچکدام ، هیچستان!!

وارد شدیم …….سلام اتاقی کوچک ،کاهگلی ، تاریک وسرد ،نوری کم سو ،صدائی نحیف علیکم السلام .بفرمائید .چشمان خسته ، عادت چشم به تاریکی ،حال شما چطوره ؟ کمر خمیده ،صورت چروکیده ،چشمها کم سو ،دستها لرزان ،دیده هاگریان ، خوش آمدی پسرم ، چه لباس زیبائی ،بوسه ،بوسه، بوسه، به خاک زیر پای ما ،گریان، گریان. بوی پسرم می آید !! صدایی ظریف ، کوچک ،سلام آخ جون چه خبر ؟! بوی پدرم می آید !!لرزان بفرمائید . پوتین ، پلاک ،پلاک ،پوتین ،روبرویم فردا ، کنارم دیروز.چای،گرمِ گرمِ گرم .قند، شیرینِ شیرینِ شیرین. خاطراتِ دلنشینِ غمگین.

 مدتها قبل بود .اما هنوز چشم به راه هستم . همه می گویند دیوانه ام اما من مادرم باورم نمی شود که پسرم از سفر بر نگردد. برایش عزا گرفتند اما من هنوز منتظرم . قاب وقاب وقاب . امام ،آقا ،شهید .بوسه، پارچه ،گریه .نوزده سال بیشتر نداشت که رفت؛ شناسنامه اش را دست کاری کرد.می گفت :اگر من نروم تو آزاد نخواهی بود . مهربان بود وبا گذشت .دلسوز بود وبا خدا .هیچکس را به اندازه امام دوست نداشت و از هیچ کس به اندازه خدا اطاعت نمی کرد .حرفش حرف ایمان بود و راستی . همه فامیل او را دوست داشتند با وجود سن کمش حرفهای بزرگی می زد . حرف قیامت و خدا را طوری می زد که انگار آنجا را دیده یا با خدا همنشین بوده . شجاع بود دلیر هدفش مقدس بود و والا؛ رفت برای آزادی کشورش  پدرش کارگر بود، ساده . سالهاست رفته او هم منتظر بود اما رفت .

یکبار برگشت، گفتم ازدواج کن ، گفت پا بند می شوم مادر . دیگر نمی گذارید بروم گفتم قول می دهم که بروی اصرار، اصرار، اصرار یکی از دخترهای فامیل را برایش عقد کردیم . اما شب بعد  عروسی رفت . نامه ها یش همه سفارش بود به خدا به قرآن ،به ائمه ، به احترام والدین، به دوستی پدر و مادر . پستچی ، نامه ،بیمارستان خونی ،بیهوشی ،اتاق عمل ،باند ، گچ سفید، دست راست ، چشم ، گوش چند روز بیمارستان ،مرخصی ،منطقه .دوباره رفت بی اعتنا به همه ، زندگی و دنیا . حتی کودکش را هم ندید ،فقط نامش را انتخاب کرد تا یادگارش باشد . رفت و ما منتظریم. چند تا نامه فرستاد . وصیت کرد رهرو راه امام باشیم . با تقوا و با خدا و با عزت باشیم. در برابر ظالم سر خم نکنیم و به داشته و نداشته قانع و شاکر خداوند منان باشیم و خداحافظ

با چشمان گریان آماده شدیم و حرکت کردیم .تشکر؛ چه ذوق و شوقی انگار با دیدن ما امیدی دوباره درونش جوانه زده و انگار ما پیغامی از سوی فرزندش آورده بودیم و بقول خودش تا نرفتن بوی همرزمان فرزندش از خانه، او خواهد آمد .من منتظرم .

 محمدی