شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

گیر سه پیچ به کمیته مبارزه با مفاسد اقتصادی

 هر کار کردم نتونستم این یکی دو خط رو ننویسم:

وقتی ابن حرمه -ناظر مالی بازار اهواز- دزدی کرد، رشوه گرفت و اختلاس کرد، حضرت امیر(ع) او را به زندان انداخت و دستور داد او را به انفرادی بردند(یعنی ملاقات ممنوع شد) و فرمود: او را در نماز جمعه جلوی چشم مردم شلاق بزنید نه اینکه مجازات مخفی کنید،بلکه آبرویش را بریزید.

منبع:حسین عقل سرخ ص 39
حسن رحیم پور ازغدی

حالا که اینو خوندین این رو هم بخونین.

برای آن چهار نفر

  اول برویم سراغ گوگل
وقتی شما کلمه یا عبارتی را توسط گوگل در وب جستجو می کنید،گوگل معمولا لیستی بلند بالا از نتایج جستجو را به شما ارائه می دهد.اگر دقت کرده باشید اکثر کاربران و حتی خود شما فقط به نتایج صفحه ی اول جستجو مراجعه می کنید و به نتایج بقیه صفحات کاری ندارید.
معیار گوگل برای این رتبه بندی چیست؟گوگل شاخص های مختلفی را دراین رتبه بندی لحاظ می کند.شاخص هایی از قبیل تعداد تکرار کلمه مورد جستجو در صفحات،محل قرار گیری کلمه مور نظر(عنوان صفحه،متن صفحه و...)حالت کلمه(Bold یا معمولی تایپ شدن کلمه) و پیج رنک(Page Rank).


پیج رنک چیست؟

پیج رنک یا همان رتبه صفحه عددی است بین 1 تا 10 .گوگل این عدد را از تعداد لینک هایی که به صفحه داده شده بدست می آورد.به این معنا که هر چه تعداد لینک هایی که به آن صفحه بیشتر باشد آن صفحه از پیج رنک بالاتری برخوردار می شود.
از کجا بفهمیم پیج رنک سایت مان چقدر است؟

می توانید از اینجا نوار ابزار گوگل را دانلود کنید.یا به این صفحه رفته با وارد کردن نشانی سایت مورد نظر از رتبه آن مطلع شوید.

<

اینها چه دخلی به ما دارد؟
چند وقت پیش به وبلاگ آن چهار نفر که به خبر رسانی در مورد چهار دیپلمات ربوده شده می پردازد،مراجعه کردم.با کمال تعجب متوجه شدم که پیج رنک آن صفر است آن هم یک صفر کله گنده.

خب که چی؟هیچی.یعنی اینکه در خوشبینانه ترین حالت چهار دیپلمات ربوده شده حداقل برای ما بچه مذهبی ها کمتر از اکبر گنجی است برای آن طرفی ها.یعنی این که خیلی از ما حتی از یک لینک دادن معمولی که شاید کوچکترین کاری باشد که در این مورد می توانیم انجام دهیم هم دریغ کرده ایم.حالا هی بیاییم گیر بدهیم به رفسنجانی و خاتمی و احمدی نژاد.باز گیر بدهیم به ناطق نوری و کروبی و حداد عادل.به ولایتی و خرازی و متکی.به... و ... و ....
**********
در همین رابطه: سایت رسمی پیگیری سرنوشت چهار دیپلمات ایرانی
**********
از بچگی همیشه تو ماه رمضون خیلی دلم برای این نونوا ها می سوخت.با خودم می گفتم تو اون محیط گرم کاری واقعا چه جوری تشنگی رو تحمل می کنن؟*********
طرح اطعام مساکین کمیته امداد امام خمینی (ره)را فراموش نکنیدا !!!

معرفی کتاب ( داستان سیستان)

* با علی از زنجیر فاصله گرفتیم و رفتیم جلوتر.کاروان اتومبیل های حامل ره بر به سمت استادیوم در حرکت بود.نکته ی با مزه این بود که اول کسانی که به داخل خیابان پریده بودند و دنبال ماشین می دویدند،همان بچه های نیروی انتظامی و سپاه استان بودند!از صبح ساعت شش آنجا ایستاده بودند و به هیچ کسی اجازه ی رد شدن از مسیر را نمی دادند،که مشکل امنیتی ایجاد نشود،حتا به آن جان باز ویلچری.همه ی این سخت گیری ها برای همان لحظه ای بود که قرار بود اتومبیل ره بر رد شود.آن وقت درست در همان لحظه که از صبح برایش تمرین کرده بودند،خودشان زودتر از همه زنجیر انسانی را رها کرده بودند و دنبال ماشین ره بر می دویدند! مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!

 *  ره بر کماکان مشغول صحبت بود که دیدم از میان کسانی که جلو نشسته بودند،یکی بلند شد و جلو آمد.کت و شلواری معمولی و تسبیحی در دست،نمی شناختمش ،اما او طوری تا می کرد که انگار مرا می شناسد. هم سن و سال من بود. سی را پر کرده بود. کرمی معرفی کرد، پسر ره بر،آقا مسعود! روبوسی کردیم به ما خوش آمد گفت و با علی هم آشنا شد.مشغول صحبت بودیم و از نا هم آهنگی گله می کردیم که تسبیحش پاره شد و دانه های تسبیح به زمین ریخت .در احوال پرسی-نمی دانم شاید برای امتحان – خیلی با او گرم نگرفتم و حتا با بدجنسی کمی هم سرد و مغرور تا کردم.دانه های تسبیح که به زمین ریخت،نا خودآگاه روی زمین نشستم و شروع کردم به جمع کردن دانه ها .دست من را گرفت و گفت: راضی نیستم.شما زحمت نکشید..

 * صحبتها تمام شد و  عبد الحسینی پیدا نشد که نشد.. با پسر ره بر خداحافظی کردیم و از استادیوم خارج شدیم و راه افتادیم به سمت هتل.

به علی گفتم،مثل زمانی است که از استادیوم فوتبال بیرون می آییم.خیلی شلوغ است.علی خندید.(( الان هم از استادیوم فوتبال بیرون آمده ایم دیگر...)) من بارها به تماشای مسابقه ی فوتبال رفته ام.بارها مردم را دیده ام که چه گونه هم را هل میدهند و چه هیجانی دارند.بارها مردم را دیده ام که چه گونه از اجتماعات سیاسی بیرون می آیند. اما اینجا فرق می کرد. خود مردم فاصله ی میان زن و مرد را رعایت می کردند. خود مردم کمک می کردند تا مصدومان را به آمبولانس ها برسانند. پسر و دختر  آرام و عادی کنار هم راه می رفتند... خیلی آرام.بدون هیجان .اولین بار بود که از چنین استادیومی بیرون می آمدم...

 *  فقط بخت یارمان است و با این مینی بوس زودتر از ره بر به گل زار شهدا رسیده ایم. با یک نگاه می فهمم که برنامه از قبل مشخص نبوده یکی دارد ریسه ی چراغ می بندد. آن یکی نواری از پرچم های ایران را. لایه خاک روی زمین را – که در زاهدان چیزی عادی است – با جارو می روبد.یکی دیگر با شلنگ آب به جان پله ها افتاده است. معلوم است که آن ها هم مثل ما چند دقیقه ای بیشتر نیست که از آمدن ره بر مطلع شده باشند .همه مشغول اند. مقایسه کنید با جاده آسفالت کردن و کارخانه راه انداختن قبل از ورود بعضی مسوولان رده پائین تر! هر کسی مشغول کاری است .به جز پیر مردی که نشسته است بر سر قبری  وفتحه می خواند.تامحافظ ها سراغش بیایند، کنارش میروم و به سنگ قبر نگاه می کنم . هنوز چیزی نپرسیده ام که خودش شروع می کند :

_ از صبح منتظر بودم.ببین، این کارت بنیاد شهید است، دیدار هم نیامدم.مطمئن بودم آقا می آید گل زار ، سر قبر پسرم. خودش به من گفت...

می گویم کی به شما گفت؟آقا؟! سرش را به علامت منفی بالا می اندازد و به سنگ اشاره می کند .

_ خودش گفت. دیشب به خوابم آمده بود...

چیزی نمی گویم.فاتحه می خوانم برای آن هایی که از ما زنده تر هستند.بسیار زنده تر...  حفاظت، برنامه ها را از چه کسی پنهان می کند؟

*  یک جنگ تمام عیار !مردم می خواهند آقا را از دست مردم نجات بدهند انگار، و تیم حفاظت هم آقا را از دست مردم! سر تیم که با آقا از راه رسیده است، رفته است صف اول و سعی می کندبه زور مردم را عقب براند.درهمین حین یک هو می بینیم که سیم خاردارهای بالای دیوار کنده می شوند و یک دسته از مردم از بالای دیوار پایین می پرند. سر تیم بر می گردد به سمت یکی از اتومبیل های کاروان. روابط حسنه ی من با او باعث شده است که فقط رفتار او را ببینم .خدای بزرگ ... چه می بینم. کتش را در می آورد و اسلحه را از غلاف بیرون می کشد...

نه...

اتفاقی نمی افتد، اسلحه را به دست یکی دیگر از بچه های تیم حفاظت که در اتو مبیل نشسته است می دهد و می دود سمت مردم.بعد تر می فهمم که نگران گم شدن اسلحه بوده است، البته او با آن اخلاق حسنه نگران چیزهای دیگر هم باید می شد! نکته ی دیگر این است که مردم این ملک نیز ، تنها آدمیان این علان اند که اصالتاٌ از اسلحه نمی ترسند!مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!

   آنچه خواندید قسمتهایی بود از کتاب داستان سیستان نوشته ی رضا امیر خانی

 لینک مربوطه:

رضا امیرخانی

امتحان میکرب شناسی و داستان سیستان

مراکز فروش :

مشهد- چهار راه شهدا – ضلع شمالی باغ نادری(ک شهید خوراکچیان) مجتمع گنجینه کتاب – طبقه منفی یک         تلفن 2238613-05۱1                        همراه:09155147204

  تهران:
دفتر و نمایش‌گاهِ دائمیِ قدیانی: خیابانِ انقلاب، روبه‌روی دانشگاه، خیابان فخر رازی، خیابان شهدای ژاندارمری(غربی)، شماره‌ی ٢٠٠، تلفن: ٦٤٠٤٤١٠
 کتاب‌سرای نیک: خیابانِ انقلاب، مقابلِ دانشگاهِ تهران، شماره‌ی ١٤٢٤، تلفن: ٦٤٨٠٨٧١
 فروشگاهِ دلستان: خیابانِ انقلاب، خیابان ١٦ آذر، خیابان ‌ادوارد براون، تلفن: ٦٤٠٠٣٩٣
فروشگاهِ سوره‌ی مهر: تقاطعِ خیابانِ حافظ و سمیه

در غربِ تهران:
 شهرکتابِ نور: میدانِ نور

در شمالِ تهران:
شهرِ کتابِ نیاوران: خیابانِ شهید باهنر، تقاطعِ کامرانیه
همچنین امکان خرید اینترنتی این کتاب از طریق سایت
سخن فراهم است.
 

نرم افزارهای فیلمنامه نویسی

یکی دو سال پیش مقاله ای در ماهنامه ی شبکه توجه من رو بخودش جلب کرد.اسم مقاله بود  نرم افزارهای فیلمنامه نویسی .بله !!! حتما شما هم شگفت زده شدید.هر چی بیشتر این مقاله رو می خوندم بیشتر تعجب می کردم تصور وجود هر نرم افزاری رو داشتم الا این یکی رو.نرم افزاری که بوسیله اون فیلمنامه بنویسید و تازه بعد از آن خود نرم افزار هم اشتباهات فیلمنامه ی شما رو بگیره و پیشنهاداتی برای  بهبود فیلمنامه بهتون ارائه کنه.

دیشب به طور اتفاقی به وبلاگ آقای نوعی پور نگارنده ی مقاله مورد اشاره  برخورد کردم و دیدم که نسخه ی PDF اون مقاله رو اینجا گذاشته.لازم به گفتن نیست  برای خوندن مقاله احتیاج به برنامه ی Acrobat Reader دارید.

حق نگهدارتون.

پاسخی به انتقادات هواداران آقای دوم خرداد

چند وقت پیش مطلبی نوشته بودم(که توصیه می کنم قبل از خواندن جوابیه من حتما آن مطلب را بخوانید.) که گویا به به مذاق بعضی از دوستان خوش نیامده بود.انتقادات این دوستان رو عینا نقل می کنم و پاسخ هر کدام را هم در ذیل نقدشان اضافه می کنم.

آقای علی فرموده بودند:

آن جمعیت که با لحنی حب و بغض آلود نوشته بودید به استقبال خاتمی آمده بودند و زیاد نبودند چه بسا مصداق آیه شریفه ای هستند که می فرماید: ((... بل اکثرهم لا یعقلون... )) !!! دوست عزیز! همیشه جمعیت کم در استقبال از یک شخصیت به معنای بد بودن و بزرگ نبودن آن شخصیت نیست! مثلا اگر بر فرض محال « ابی ! » خواننده میخواره لس آنجلسی که حائز شخصیت اخلاقی خوبی هم نیست بتواند روزی به ایران بیاید و در استادیوم آزادی برنامه اجرا کند ببینید چند میلیون نفر از همه جای ایران برای او شرکت کنند و چه هیایویی راه بندازند! !!! اما اگر بلا تشابه مثلا فلان قاری بزرگ قرآن (مثلا مرحوم استاد مصطفی اسماعیل یا عبدالباسط ) یا یک شخصیت بزرگ علمی یا ادبی (مثل مرحوم پروفسور حسابی) به ایران می آمدند چند نفر استقبال می کردند ؟؟؟!!!!
دوستان عزیزی که طرفدار سینه چاک آقای احمدی نژاد هستید و از
رادمرد فرزانه سید بزرگوار آقای خاتمی متنفر!!‌ شما در حقیقت همراه و همگام با طیف کوته بینی از مردم ایران هستید که نان را بهتر از قلم و منزوی شدن ایران (و به تبع آن اسلام) در جهان را بهتر از عزت ایرانیان و مسلمانان می دانند ( ثروت بهتر از علم!!! ) بدانید که ۱۰۰ سال بعد و چه بسا زودتر از آن، در تاریخ ایران یگانه دولتمردی که به نیکی و احترام از نامش یاد خواهد شد سید محمد خاتمی خواهد بود و نه شخص دیگر... خاتمی یک شخصیت فرزانه ی جهانی است... نه فقط ایرانی ... چقدر جای تاسف است که خیل مردم در دوران عمر خویش قدر و بهای شخصیتهای سترگ و انسانهای عالم و با شخصیت و با ادب را نمی دانند اما خوشبختانه کتاب « تاریخ » هیچ سرزمینی این چنین نیست. تاریخ هرگز مانند مردم قدر نشناس و فراموشکار نیست.
ضمنا از تبلیغات استانداری خراسان برای استقبال از خاتمی نوشته بودید !!!! این تبلیغات هر قدر هم که باشد نمی تواند خنثی کننده ی تبلیغات سوئی باشد که ۸ سال تمام تلویزیون و تریبونهای متعدد علیه خاتمی و دولت وی به راه انداختند. در یک پروژه دقیق و حساب شده مغز توده مردم ایران را ۸ سال تمام شستشو دادند که اصلاحات یعنی ابتذال و تجمل !!! از همان اردیبهشت ۷۶ تلویزیون با پخش سخنان سید مظلوم شهید دکتر بهشتی به خاتمی انگ لیبرالیسم زدند در حالی که خاتمی بهترین یار و شاگرد شهید بهشتی و فرزند فاضل و متعهد امام (ره) بود... همین رسانه ملی هرگز نگذاشت تا مردم بشنوند که
بیت مکرم امام (ره) همواره همسو و حامی خاتمی و اصلاحات وی بود. هرگز نشنیدند که همسر مکرمه شهید رجایی نیز هیچ شباهتی بین راه انقلابی رجایی و راه اقتدارگرایانه کسانی که خود را ادامه دهنده ی راه رجایی می دانند نیافت.
.......
سخنها زیاد است. باید نشست و صبر کرد که آینده چه خواهد شد. من شخصا به خاطر سربلندی میهنم صمیمانه امیدوارم که آقای احمدی نژاد موفق شود (که در اصل موفقیت مردم است و چه بسا موفقیت دولتی که زمینه را برای
مردم سالاری و نقد پذیری مسئولان برای اولین بار در تاریخ ایران آماده نمود، صندوق ذخیره ارزی را پر کرد و خود و نام و آبروی خود را فدای سربلندی ایران در جهان نمود.) خاتمی از اینکه کوردلان تنگ نظر و متحجری که از مسیر اصلی انقلاب و آزادی حقیقی دور شده اند وی را بدنام کنند هرگز باکی نداشت. خاتمی، راه خاتمی و موفقیت خاتمی در نهادینه کردن مردم سالاری در تاریخ ایران زمین زنده است و زنده خواهد ماند
، اما سیاهی و بدنامی خوارج زمان، متحجران کوردل و طلحه و زبیرهای کنونی و ابن ملجم های معاصر به ذغال ...***************

دوست گرامی آقای علی مطالبی رو که با قرمز نقل کردم بیشتر مورد تاکید بنده بودند.شما در صحبتهایتان ظاهرا خیلی طرفدار مردم و مردمسالاری هستید.اما خوب به راحتی همین مردم رو متهم به کوته فکری ،شکم پرستی و...می کنید و می فرمائید:((... بل اکثرهم لا یعقلون... )) واقعا دمت گرم از نظر شما هر وقت مردم طرفدار خاتمی باشند روشنفکر و فرهیخته و چه و چه هستند ولی اگر خدا نکرده از خاتمی رویگردان شوند...(قبلا در این  مورد اینجا مطلبی نوشته بودم).

از بیت مکرم امام(ره) مایه گذاشته بودید.خانواده امام تا وقتی برایم محترم هستند که خانواده ی امام باشند نه خانواده خاتمی،نه خانواده ی رفسنجانی و نه خانواده ی حزب مشارکتیها .یعنی واقعا خانواده ی امام موافق بودند که با پول بیت المال رقاصه از خارج بیاوریم؟(جشنواره ایران زمین اهواز) واقعا خانواده ی امام موافق بودند که چند صد میلیون تومان خرج تشریفات افتتاح فرودگاهی شود  که هنوز تکمیل نشده است؟واقعا خانواده ی امام موافق بودند که احسان نراقی از چاکران مسلم دربار پهلوی بیاید و در ایران کتاب بنویسد وبه تمام انقلاب توهین کند؟واقعا خانواده ی امام موافق بودند که مهاجرانی وزیر ارشاد شود و بعداٌ نی نای نای نای(قضیه تعدد زوجاتشون و صیغه و...)و بعد به انگلیس پناهنده شود و در روزنامه ی شاهزاده های سعودی مشغول قلم زدن شود؟واقعا خانواده ی امام موافق بودند که....

پاسخ خانم رجایی رو هم خیلی پیشتر داده بودم ،زمان انتخابات.

 حضور ابی رو به عنوان مثال مطرح کرده بودید و با طرح این مثال خودتون ناخواسته به حرفهای بنده صحه گذاشتید. چرا که حضور بیش از حد مردم در کنسرت ابی نشون می ده که مردم ابی رو (درست یا غلط) بعنوان یک خواننده قبول دارند.اگر دقت می کردید در اون عبارت بیشتر این جمله استاندار خراسان مد نظرم بود که گفته بود:مردم خراسان نشان خواهند داد که خاتمی را فقط بخاطر رئیس جمهور بودنش دوست نداشته اند.که خوب عکس آن اتفاق افتاد.

 تبلیغات سو تلویزیون هم که فقط  یک توهمه.روزنامه ها هم که الا ما شا الله  همه در اختیار طرفداران آقای دوم خرداد بود.

از خاتمی بعنوان رادمرد(جوانمرد) یاد کرده بودید نمی دانید از بکار بردن این لفظ برای خاتمی چقدر خنده ام گرفت.اگر می خواهید بدانید چرا،  پاسخی رو که به انتقاد دوست دیگمون آقا مسعود داده ام رو بخونید.

 این رفتارتون که در وبلاگتون با پوزخند علیه خاتمی می نویسید هرگز شباهتی به رفتار یک «بچه مسلمان واقعی !» نیست. مصداق اسلام و مسلمان بودن فقط درست حرف زدن با نامحرم(ایشون اشاره داشتن به این مطلب بنده) (آن هم از اینترنت !!‌ که کسی صوتی نمی شنود که محرم یا نامحرم است !!! ) نیست !!!
بیایید اخلاق و ادب اسلامی را از خود خاتمی یاد بگیرید که وقتی شهردار تهران (رییس جمهوری فعلی)در یک پیام بی ادبانه و خارج از ظرفیت نقدپذیرانه با لحنی توهین آمیز خاتمی را غیر مردمی خواند و گفت : «...شما از بالای شهر(سعد آباد) می آیید که دیر کرده اید !! شما بعد از ۸ سال برای ۱ بار هم که شده مشکلات مردم را فهمیدید...» خاتمی چگونه از گل بهتر به وی جواب نداد ...
این از سیه روزی ما مسلمانان امروز است که اخلاق اسلامی را تنها در محرم و نا محرم کردن پسر و دختر می دانیم...
. *****

پاسخی که احمدی نژاد به خاتمی بود کجاش توهین آمیز بود؟شما ها که دم نقد پذیری می زنید واقعا که عجب تحملی دارید؟

آقای خاتمی از طرف شهردار از مردم معذرت خواهی کرده بود!!! واقعا این خاتمی خیلی بی انصاف بود. ایشون که به قول دوست قبلیمون رادمرد و فاضل و مردم سالار و خیلی ایول بودند، چرا وقتی 300-400 نفر از هم وطنامون (به قول خود خاتمی شهروند)تو واقعه ی قطار نیشابور پودر شدند حداقل از طرف وزیر راه معذرت خواهی نکرد؟چرا وقتی 13 تا دانش آموز روستایی تو آتیش جزغاله شدند حس حقوق بشر دوستیش گل نکرد؟ ولی اگر خدای نکرده یکی از این روزنامه نگارا  رو مورچه گازش می گرفت و دستش اووف میشد فریاد وا اصلاحاتای آقایون به هوا می رفت.

بنده کجای مطلبم به خاتمی پوزخند زدم (مطلب رو با دقت بخونید.)در مورد مطلبی که بنده در مورد نامحرم بیان کرده بودم می تونید از سایت مرجع تقلیدتون استفتا کنید.اما آیا شما واقعا راضی هستید یه نفر خواهرتون رو با اون عبارت خطاب قرار بده؟؟؟

 

حرف آخر: توجه داشته باشید که یکی از شعارهای انتخاباتی مستر خاتمی زنده باد مخالف من بود،حالا ما به هر حال چه از روی غرض یا مرض یه گیری به این آقایون دادیم شدیم کوته فکر و نفهم و ابن ملجمو .....

باز خوبه دوستان قطاممون نکردن.