شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

درد دلهای یک کتابفروش(۱)

اینجانب فروشنده کتاب هستم . چندین سال است در این شغل فعالیت می کنم و می‌خواستم راجع به این شغل و مشکلات آن مطالبی را با شهروندان در میان بگذارم و از شما خواهش می‌کنم این مطلب را چاپ کنید تا بدست مردم برسد و ذره‌ای هر چند کوچک از مشکلات فروشندگان کتاب را حل کند.
اینجانب دریک کتابفروشی معتبر در « میدان انقلاب » فروشنده هستم که از 8 صبح تا 9 شب با مردم در ارتباط هستم . مشتریان ما از همه اقشار جامعه اعم از استادان دانشگاهها ، دانشجویان ، کارمند ، کارگر، خانه دار، و غیره می‌باشند . دراین ارتباط مسائل و مشکلات بیشماری وجود دارد که اینجانب اندکی از این مسائل را برای شما بازگو می‌کنم . تا با خواندن هموطنان عزیز اندکی هرچند ناچیز از شمار مشکلات ما کمتر شود.
تعدادی از این مشکلات به شرح زیر می‌باشد :
1- متاسفانه مشتریان ما در موقع خرید دقت لازم را نمی‌کنند.
2- مشتریان ما معنی ویرایش و نوبت چاپ را نمی‌دانند.
3- مشتریان ما کتابفروشی را با کتابخانه اشتباه می‌گیرند .
4- مشتریان ما بعد از تهیه کتاب بعد از گذشت چند روز و یا چند هفته و یا حتی چندین ماه کتاب را مرجوع می‌کنند و از ما انتظار دارند که کتاب را پس بگیریم و یا آن را تعویض کنیم . این مورد بزرگترین مشکل ما محسوب می‌شود .
5- متاسفانه مشتریان نمی‌دانند که کتاب کالای مصرفی می‌باشد.
6- مشتریان از کتابی که می‌خواهند تهیه کنند هیچ اطلاعی ندارند و یا توضیح کافی نمی‌دهند و ما باید برای بیشتر مشتریان دراین مورد ده دقیقه توضیح دهیم . درحالی که نیازی به توضیح نمی‌باشد .
7- مشتریان درمورد قیمت کتاب بسیار با ما چانه می‌زنند در حالی که کتاب برخلاف سایر اقلام موجود در بازار قیمت مشخص دارد و درصد سود بسیار ناچیز با توجه به هزینه های موجود.
8- بسیاری از دانشجویان مراجعه کننده به کتابفروشی از عنوان کتاب و یا حتی نویسنده کتاب یا مترجم آن بی اطلاع هستند و متوجه نیستند که باید حتمآ این اطلاعات را بدانند تا اشتباهی صورت نگیرد.
9- تعداد بسیاری از مشتریان ما متاسفانه در هنگام خرید بسیار بی‌ادبانه رفتار می‌کنند و کاملا پر توقع و متکبّرانه و بی‌ادبانه درخواست خود را مطرح می‌کنند که متاسفانه از یک قشر با فرهنگ انتظار همچین برخورد های نمی‌رود.
10- مشتریان ما ایراد چاپی کتاب و مشکلات تولید کتاب را از چشم فروشنده می‌بینند .
11- مشتریان ما به ظاهر کتاب و یا رنگ کتاب اهمیت می‌دهند نه به متن آن .
12- مشتریان ما تاریخ چاپ کتاب برای آنها مهم است نه ویرایش آن در صورتی که مهمترین مساله تعداد دفعات ویرایش مهم است که کتاب تغییر می کنند نه نوبت چاپ آن چون امکان دارد که یک کتاب چندین سال چاپ شود ولی تغییر نکنند.
13- بسیاری از کسانی که آگاهانه خرید کرده‌اند کتاب خود را پس می‌آورند و با فروشنده بر سر پس گرفتن کتاب کارشان به کلانتری می‌کشد! این اتفاق متاسفانه به کرات برای فروشندگان این صنف به وجود می‌آید.
14- روزانه باید به صد‌ها نفر آدرس فروشگاههای دیگر را بدهیم تا کتابشان را پیداکنند مشتریان این کار اطلاع رسانی را وظیفه ما می‌دانند و در صورت نداشتن اطلاع کافی و اظهار بی‌اطلاعی در کمال بی‌ادبی ما را به همکاری نکردن متهم می‌کنند.

براستی چرا ؟؟
چرا سطح توقع مردم اینقدر زیاد است .
چرا مردم معنی اینکه کتاب تمام شده و زیر چاپ است را نمی‌فهمند .
چرا مردم توقع دارند کتابی را که خودشان حتی اسم کتاب و یا نویسنده کتاب را نمی‌شناسند و فقط میدانند که کتاب چه رنگی است ، فروشنده باید بداند.
استادان سر کلاس کتاب را درست معرفی نمی‌کنند و یا خود دانشجویان با حضور ذهن سر کلاس نیستند . بنابراین بدون دانستن اطلاعات کافی درمورد کتاب به خرید آن اقدام می‌کنند.
گوشه ای از این مشکلات را برای شما می‌گویم تا خودتان قضاوت کنید
همین امروز مردی وارد فروشگاه شده با کتابی در دست خودش می‌گوید این کتاب را شش ماه پیش خریده‌ام و حالا می‌خواهم آن را با کتابی دیگر تعویض کنم وقتی با مخالفت ما روبه رو می‌شود نیم ساعت با ما جر و بحث می‌کند و بعد در حضور بقیه مشتریان با صدای بلند با فحش و ناسزا از فروشگاه خارج می‌شود و یا نمونه دیگر خانمی وارد فروشگاه می‌شود و عنوان کتابی را می خواهد، ما به دنبال کتاب می‌گردیم و آن را نمی‌یابیم ، چند لحظه از او خواهش میکنیم به ما وقت بدهد تا کتاب را از انبار بیاوریم . بعد از دقایقی کتاب را از میان کتابهای دیگر یافته و می‌آوریم و به دست او میدهیم ، کتاب را از ما میگیرد و مشابه همان کتاب را از کیفش درمی‌آورد و می‌گوید مرسی می‌خواستم ببینم کتابی که گرفته‌ام درست بوده یا نه و کتاب را روی پیشخوان می‌گذارد و خیلی عادی خارج می‌شود و یا کتاب را دست آقایی می‌دهیم کتاب را می‌گیرد و شروع به خواندن می‌کند دقایقی می‌گذرد و او همچنان مشغول مطالعه است وقتی به او می‌گوییم اینجا کتابفروشی است نه کتابخانه خیلی بی‌ادبانه بد و بیراه می‌گوید و خارج می‌شود و یا زمانی که چند مشتری هم زمان وارد می‌شوند و همه با هم عنوان کتابها را بیان می‌کنند وقتی می‌گوییم آقایان ، خانمها مهلت دهید ناراحت می‌شوند.
و هزاران مشکل دیگر از این قبیل که ما هر روز با آن مواجه هستیم.

بنده بعد از سالها فروشندگی اعلام می‌کنم : همیشه حق با مشتری نیست . چون علت بد‌خلقی فروشندگان از همین آزار و اذیت های مشتریان است ، البته ناگفته نماند از برخورد خوب و مودبانه عده‌ای محدود از این مشتریان تشکر می‌کنم .
به امید آنکه همه ما در برخورد با یکدیگر اصول اخلاقی را رعایت کنیم تا خدای نکرده هیج کس از دیگری گله‌ای نداشته باشد و رنجیده خاطر نشود.
اینها اندکی از مشکلاتی هستند که سالهاست به آنها دست به گریبان هستیم .
خودتان قضاوت کنید اگر شما جای ما باشید و هر روز با مشکلاتی از این قبیل برخورد داشته باشید آیا خسته و ناراحت و یا حتی عصبانی نمی‌شوید؟........
kelid.ir

حرمت به خویش

 اشاره:متن زیر را از وبلاگ نامه ها و گفته ها که متعلق به آقای علی طهماسبی است،انتخاب کرده ام.مطلبی است بسیار زیبا و تامّل برانگیز.

****

در نگاه من، احترام به خویش، از احترام به خدایان شایسته‌تر است. آن کس که در خلوت و تنهایی خویش، و در پس دیوارها و نقاب ها، کاری کند که از برملا شدنش نزد دیگران شرمگین باشد به معنای آن است که خویشتنِ خویش را حرمت نمی‌گذارد. و بسیاری از ما به این‌گونه نه تنها خویش را بلکه خدای خویش را نیز بی‌حرمت کرده‌ایم.

 

این تناقض حیرت انگیزی است که بسیاری از خدا پرستان این روزگار از یکسو خداوند را حاضر در همه ی عرصه های زندگی خویش می انگارند و از سوی دیگر، از برملا شدن پنهان کاری های خویش در نزد دیگران هراسناکند. حل این تناقض شاید میسر نباشد مگر با این پیش فرض که شاید نگاه خدای این خداپرستان، بی فروغ تر و حقیرتر و ناتوان تر از نگاه جماعت است.

 

اما نکته‌دیگری هم هست که نظریه فوق را از برخی جهات به چالش می گیرد. در جامعه‌ای که میان بود و نمود شکاف افتاده باشد، دروغ و ریا و تظاهر امری محتوم و ناگزیر می شود. راست‌گویی خطر کردنی است که هزار گونه تحقیر و ملامت از پی می‌‌آورد. 

 

 شاید همین باشد که واقعیت‌ها را سرپوش می گذاریم. همین است که ما آدم ها واقعی بودن خودمان را به انکار می‌نشینیم. بعد شقه می‌شویم. شقه شدن یعنی متحد نبودن باخویش، یعنی دو شخصیتی شدن، یعنی همه نیرو و توانمان صرف جدالی بی‌فرجام شدن با خویش و بادیگران.

 

و باز شاید به دلیلِ همین پنهان نگه‌داشتنِ ویژگی‌های انسانی‌مان و سرکوب مدام طبیعت خویش، نمی‌توانیم آن ویژگی‌ها را به راه کمال بکشانیم. این است که بسا عشق‌هامان، و بسا دوست‌داشتن‌هامان از یکسو در حد غریزه‌ای پر شتاب اما نافرهیخته و تربیت ناشده باقی می‌ماند. و از سوی دیگر غوغای خلوص و پاکی و قداست سر می دهیم. این‌گونه عاشقی‌ها را در همه‌جا می‌بینی؟

 

رویاروی خویش ایستادن و خود را نقد کردن، نیز خطر کردن است. شاید از آن جهت که شخصیتِ پنهان ما همچنان تمایل دارد تا به زندگیِ پنهانِ خویش در زیر نقاب‌هایی که ساخته‌ایم ادامه دهد.

      با این همه گمانم برای زنده شدن، آدمی را یکچند خطر کردن می باید. لااقل در نزد خویش.

محرم ،اینترنت و ...

یا خیر حبیبی و محبوب

 بعضی روزها بوی خاص خودشان را دارند و روزهای محرم از آن روزهایی هستند که بویشان خیلی خاص است.این روزها گاه و بی گاه این گفتار شهید آوینی به ذهنم خطور می کند که: ((راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمان بدین صلا لبیک گوید از ملازمان کاروان کربلاست.))

سید حبیب می گفت: ((شرقیها رو خیلی دوست دارم.))منظورش روزنامه ی شرق بود.با تعجب گفتم: ((چرا؟)) گفت: ((به خاطر پشت کارشون.اونا برای هدفشون حسابی کار می کنن.ولی ما فقط بلدیم یه جا بشینیم و سلام و صلوات بفرستیم.)). این حرفش من را یاد همین وبلاگم انداخت با خودم گفتم: ((یعنی ما از این وبلاگ نویسهای اون طرفی مثل ابطحی و الپر و بقیه بی عرضه تریم؟)) برای همین تصمیم دارم از این به بعد مرتب تر و هدفمندتر بنویسم.(تکبیر)

 از فضای اینترنت بدم می آید.چرا؟ با عرض معذرت باید بگویم هر کس هر غلطی که دوست دارد می کند.هر چرتی که دوست دارد می گوید.هر فحشی که بلد است نثار این و آن می کند و بعد می گوید آزادیست و قداست آزادی را آزادانه از بین می برد.

 بعضی خانمهای وبلاگ نویس به اسم دفاع از حقوق زنان چه توهینها که به قشر خودشان نمی کنند.چند وقت پیش یک کدامشان مطلب بلند بالایی نوشته بود در مورد اینکه زنان هم باید آزادانه با چند نفر رابطه ی جنسی داشته باشند و بهمین خاطر در ایران حقوق زنان پایمال می شود و آنها عقب مانده می شوند و هزار کوفت و زهر مار دیگر.

 خوب است بدانید در همین روستاهای اطراف سبزوار خودمان دختر خانمهای جوانی هستند نهایتاٌ 20 ساله که خرج خود و خانواده ی شان را از به هم بافتن تار و پود قالی تامین می کنند و همین شیر زنها به 30 سالگی نرسیده اکثرشان عینکی می شوند آن هم از نوع ته استکانیش.ستون فقراتشان معیوب و از درد آرتروزشان هم که چیزی نگویم بهتر است.

 و همین شیر زنها وقتی در گرما 40 درجه ی روزهای تابستان برای کار به زمینهای کشاورزی می روند در ازای کار مساوی با مردها فقط به جرم اینکه زن هستد نصف یک کارگر مرد دستمزد می گیرند و باز هم بهتر است از سو استفاده های دیگر که از آنان می شود چیزی نگویم.(قابل توجه شیرین عبادی و جک و جونورهای حقوق بشر دوست.)

 خیلی از موضوع پرت شدم؟نه داداش! اصل موضوع همینجاست.فکر می کنیم همه ی دنیا همین وبلاگستان است و وبلاگ بازی.

جلال آل احمد می گوید: ((از وقتی ول کردیم شهید شدن را و قناعت کردیم به شهید نمایی کار خرابست.))

رزیتا خاتون سید مهدی شجاعی را حتما بخوانید.خیلی ایول داره!

 سلامتی شهدا صلوات!!!